| چیزی جز تسلیناپذیری و اندوهش او را به حرکت وانمیداشت. اندوهش را به سرتاسر دنیا میبُرد و آن را در دنیا میپراکند. دون ژوان با اندوهش زندگی میکرد، مثل یک منبع نیرو. اندوهش بزرگتر و فراتر از او بود. به تعبیری ــ و نهفقط به تعبیری ــ مسلح به آن، اگرچه خودش را به هیچوجه نامیرا نمیدانست، ولی میدانست که آسیبناپذیر است. اندوه چیزی بود که سرکشش میکرد و در عوض (یا به عبارت دقیقتر مرحلهبهمرحله) او را در برابر هر چیزی که پیش میآمد کاملاً نفوذناپذیر میکرد، پذیرنده میکرد، و در صورتِ لزوم نامرئی.
| «در طول دههها هانتکه مصرانه و سرسختانه از چیزی بیش از طرح داستانِ سنتی گریزان نبوده است، و این بار هم بدل به راوی نمیشود، بلکه احضارکنندۀ لحظهها و مکانها باقی میماند، کسی که وقتی بنمایههای داستانی او را برای توجیه، استدلال یا حتی تحول تحت فشار میگذارند، قاطعانه از آن سر باز میزند.»
( هانس یوزف اُرْتهایل)