مارتین والزر نویسندۀ «ازدواجهای فیلیپسبورگ»، مقطعی را در کتاب خود ترسیم کرد که در غیاب طبقۀ متوسطِ ازبینرفته در دوران فاشیسم و جنگ جهانی، حیات اجتماعی عملاً عرصۀ تنش بین طبقۀ نوکیسهای بود که از رانتهای مالی نهایت بهره را برد تا قدرت اجتماعی را تصاحب کند.
در سال ۱۹۵۷، در آلمان غربی سرمست از تزریق وامها و کمکهای مالی آمریکا به قصد بهبود اقتصاد ملی، رمانی منتشر شد که از رسوایی معجزۀ اقتصادی فاجعهبار آلمان پرده برداشت.
مارتین والزر نویسنده بیستوشش سالۀ «ازدواجهای فیلیپسبورگ» که فارغالتحصیل رشتۀ فلسفه بود و سابقۀ کار در تلویزیون را هم در کارنامۀ خود داشت، مقطعی را در کتاب خود ترسیم کرد که در غیاب طبقۀ متوسطِ ازبینرفته در دوران فاشیسم و جنگ جهانی، حیات اجتماعی عملاً عرصۀ تنش بین طبقۀ نوکیسهای بود که از رانتهای مالی نهایت بهره را برد تا قدرت اجتماعی را تصاحب کند و طبقۀ فرودستی که هنوز در میان آوار فیزیکی و روانیِ جنگ دنبال لقمهنانی برای بقای خود میگشت.
بازتاب این این جامعۀ ناساز در قناسی و نامتوازنی اندام شخصیتهای رمان نیز نمود پیدا کرده، فیگورهایی عموماً دیلاق، کوتوله، چاق، نزار که به زحمت میتوان در بینشان آدمیزاد طبیعی (چه از نظر فیزیکی و چه روانی) پیدا کرد. در جامعهای با این مشخصات طبیعتاً «اخلاق» به موضوعی بلاوجه تبدیل میشود، چرا که هزینۀ دستیابی به ارتقای اجتماعی یا بقای فیزیکی، دروغ و تقلب و شیادی است. بالادستیها که صاحب رسانهها و تراستها و قدرت سیاستگذاری در جامعهاند برای رشد و پیشرفتِ هرچه بیشتر میکوشند در میدان مصلحتاندیشی و حسابوکتاب و خیانت به خود و شریک عاطفیشان گوی سبقت را از هم بربایند، و فرودستان روز را با دروغ و تقلب و قاچاق سر میکنند.
در نمایی کلی، چنین شهری به لاشهای متعفن میماند که کرمهای حقیر مشغول لولیدن و تراشیدنِ گوشت فاسدش هستند. والزر در «ازدواجهای فیلیپسبورگ» روی این نکته انگشت میگذارد که جامعهای که گذشتۀ خود را با تمام شرمباریاش آگاهانه کتمان میکند و اجازه میدهد در این بیتاریخی نفوسش برای دست یافتن به آیندهای صرفاً شخصی یکدیگر را قربانی کنند، علیرغم داشتن آزادی و رفاه چطور در سِیری قهقرایی دچار زوال و گسستهای اخلاقی و روانی میشود.
ازدواجهای فیلیپسبورگ در ظاهر قصۀ خیانتهای زناشویی است، ولی در عمق خودش سعی در آشکارکردن ریشههای اجتماعی و اقتصادی این رفتارها دارد، نشان میدهد که چطور عواطف و رفتارهای انسانی در جامعهای بیاصول که برپایۀ تصاحب قدرت استوار شده، به اموری بازدارنده و مزاحم بدل میشوند. صفحات این رمان رنگین از خونی است که هر لحظه جاری میشود و به چشم نمیآید، رنگین از خون زخم هر خیانت و دروغی که با مصلحتاندیشی به روی آورده نمیشود، از خون زخمِ بیتاریخیِ زمان حال.
در بخشی از رمان میخوانیم: «هرازگاهی به این فکر میکرد که باید خودش را هم محکوم میکرد، ولی همیشه دادگاهْ تقولق بود، دادگاهی بود که اگر زیادی تهدیدآمیز میشد، آدم میتوانست بساطش را به هم بزند، ولی هیچوقت آنقدرها تهدیدآمیز نمیشد، چون وکیلمدافعِ خودش بود و کلاً هم دستِ خودش بود که چه استدلالهای ابلهانهای در دهان دادستان بگذارد، خیلی ابلهانه هم نه؛ باید ظاهرِ قضیه حفظ میشد، انگار جداً دارد همراه خودش به دادگاه میرود، چون که باید بعد از محاکمه (وقتی باز هم قسر در رفته بود) از نتیجۀ دادگاه ذوق میکرد، باید حس میکرد که ممکن بود نتیجه چیز دیگری هم باشد.»
«ازدواجهای فیلیپسبورگ» را نشر بیدگل با ترجمۀ اژدر انگشتری منتشر کرده است.
منبع: خبرآنلاین