گریختن از زندگی به سوی نوشتن

معجزه‌های اقتصادی تنها معجزه‌های  آلمان دهۀ ۵۰ نبودند. اواخر این دهه و در بازۀ زمانی کمتر از دوسال، بسیاری از نویسندگان مثل هانس ماگنوس انتسنبرگر، گونتر گراس، اووه یونزون، و مارتین والزر وارد دنیای مسلط ادبیات آلمانی شدند و نخستین کتاب خود را منتشر کردند و استقبال عظیمی از آثارشان شد. این نخستین باری نبود که نسل جوان توجه همگان را به خود جلب و نسل قبل را از دور خارج کرد.

ولفگانگ کوپن از همان نسل قبلی بود، چهل سال داشت که جنگ جهانی دوم پایان گرفت و تا آن زمان دو رمانش را در دهۀ ۳۰ منتشر کرده و استقبال خوبی هم از آن‌ها شده بود. مابین سال‌های ۱۹۵۱ و ۱۹۵۴ سه رمان دیگر منتشر کرد. اما بعد از سال ۱۹۵۴ دیگر رمان ننوشت. جایزه‌ها بعداً به سمتش سرازیر شدند اما هرگز نتوانستند جایگاه ادبی درخوری برای کوپن فراهم کنند و نتوانستند بر تأثیر نویسنده‌ای را زیاده کنند که لااقل در زمینۀ ادبیات مدت‌ها در سکوت فرو رفته بود.

کوپن به سختی تمایلی به سکوت داشت. در مدرسه‌اش در گرایفسوالد، شهری که سال ۱۹۰۶ در آن متولد شد، به بیان خودش، از زندگی به سوی نوشتن می‌گریخت. پانزده ساله بود که تابلوی «ولفگانگ کوپن: مرد واژگان» را بر در اتاقش نصب کرد. تعهدی بود به اندازۀ کافی ساده و سرراست، اما تردید و خلاقیت ضعیف بر سر راهش قرار داشتند. زمانی که هیتلر به قدرت رسید، چند سالی می‌شد که که کوپن در سِمت پاورقی‌نویس در برلین مشغول کار بود، ضمن همدلی‌اش با سوسیالیسم ملی، خود را یکی از نویسندگانی می‌دانست که «اگر آنها از کشور اخراج یا زندانی نشده یا مهاجرت نکرده بودند، امیدوار می‌شدند که اوضاع چندان هم خراب نخواهد شد». در سال ۱۹۳۸ از هلند به آلمان بازگشت، از پیوستن به نیروی نظامی سرباز زد و چرخ زندگی‌اش را از طریق نوشتن فیلمنامه گذراند.

کوپن از جنگ جان سالم به در برد و به خود می‌بالید که هرگز به خاطر هیتلر لباس نظامی به تن نکرده است. اما بلاتکلیفی یقه‌اش را گرفت: «از خودم پرسیدم تمام آن سال‌ها به انتظار چه بودم، چرا من یک شاهد بودم و چرا زنده ماندم». نهایتاً پرسش‌هایی که از خودش کرد ختم به خلاقیت شد و سه رمان پشت سر هم منتشر شدند و موفقیت درب خانه‌اش را زد: کبوتران روی چمن (1951)، گلخانه (1953) و مرگ در رم(1945) زمان‌بندی چاپ این رمان‌ها در خور توجه است، در کشوری که سال ۱۹۵۱ نتوانسته بود ذره‌ای از آشوب نجات پیدا کند، توصیف جامعه‌ای بر بستر قتلگاه و خلا ، نبوغی در طیف و تمرکز روایی می‌خواست.

کبوتران روی چمن مجموعه‌ای از قطعه‌های ناپیوسته‌ای است که داستان زندگی یک روز از جمعیت کثیری را در یک شهر آلمانی تحت سیطرۀ آمریکایی‌ها روایت می‌کند، شهری که نامی از آن برده نمی‌شود اما یادآور مونیخ است. کوپن با زبان چند طیفی نه تنها تصویرگر جهان نابه‌هنجار است، بلکه آن جهان را با اشخاصی مملو می‌کند که زندگی‌شان به ندرت با هم در تماس است. نتیجه این امر برسازندۀ یک وضعیت منحصر به فرد آلمانی است؛ علاوه بر آن، با پژواکی از جیمز جویس و جان دوس پاسوس، ادبیات آلمانی را در زمانۀ بسیار متقدمی به ادبیات مدرنیستی وصل می‌کند.

در دو رمانی که بلافاصله بعد از کبوتران روی چمن منتشر شدند، به نظر چندان خبری از رفت‌و‌برگشت‌های روایی پیچیده و استادانه‌اش نیست، اما در عوض روایت این کتاب‌ها روایت چندکانونی است که استادانه پرداخت شده. علاوه بر آن در این رمان‌ها فشار بی‌امان و بیهودگی‌های فراوان در جهان سیاست بن (گلخانه) و جهانی که بصیرت موسیقایی نازل‌شده و نازییسم فروننشسته به شکل کابوسناکی همزیستی می‌کنند (مرگ در رم)، به تصویر کشیده شده است.

باقی نه سکوت بلکه زندگی بود، کوپن سفرنامه‌هایی نوشت و تقدیر زیادی هم از آن‌ها شد، زندگی‌ای که او آن را به دل رمان برد و همین کار نوشتن رمانی دیگر را سخت کرد. به نظر می‌رسد آثار دهۀ ۱۹۵۰ توان بی‌نظری داشتند و تصوراتش را هدایت می‌کردند: «می‌خواستم جو زمانه را پیدا کنم، اوضاع روز را بفهمم». هیچ‌کس در آن زمان جو رمانه را [به اندازۀ کوپن] نفهمید و به فهمی به‌یادماندنی از اوضاع دست نیافت.

ولفگانگ کوپن، نویسنده، متولد ۲۳ ژوئن ۱۹۰۶ در گرایفسوالد؛ سال ۱۹۴۶ با ماریون اولریخ ازدواج کرد؛ ۱۵ مارس ۱۹۹۶ در مونیخ دار فانی را وداع گفت.

 

منبع: مجله اینترنتی آوانگارد، نیلوفر رسولی


کتب مرتبط: