رمان چیزهای کوچکی مثل اینها رمانی تاریخی اثر کلر کیگن است که در ۲۰۲۱ منتشر شد و ترجمه فارسی آن توسط مزدک بلوری از سوی نشر بیدگل منتشر شده. این کتاب موفق به دریافت جایزه اورول برای داستان سیاسی شد و در فهرست نهایی جایزه بوکر قرار گرفت. درمجموع این رمان از سوی منتقدان با استقبال بسیار خوبی مواجه شد و در فهرست رمانهای برتر سالِ نیویورکتایمز، کرکوسریویو و لایبرریژورنال قرار گرفت.
منتقدان بسیاری بهجنبه اخلاقی داستان پرداختند و آن را بهنوعی رمان «ضدِ سرود کریسمسِ» دیکنز نامیدند. عمیقبودن این کتاب مایه شگفتی بسیاری از منتقدان نیز شد؛ چراکه چیزهای کوچکی مثل اینها، یک خوانش سریع است که تنها با توجه به تعداد صفحات آن، رمان در نظر گرفته میشود. آسوشیتدپرس مینویسد: «نثر مختصر و مفید کیگن بینظیر است، مطالعه این کتاب تنها یک ساعت یا کمی بیشتر طول میکشد، اما خواننده داستان در انتها بیل فرلانگ را بهخوبی میشناسد و دلیل کارهایش را کامل درک میکند. روایت نویسنده از قهرمان آرام کتاب، به کلمات بیشتری نیاز ندارد.» لسآنجلستایمز نیز مشابه همین حس را منعکس کرده: «کیگن که داستانهای کوتاه او از عمق و عظمتی غیرمنتظره برخوردار است، تنها نویسنده معاصری است که قادر است چنین شاهکاری را در دنیایی خیالی با یک چارچوب ساختاریافته و تعلیق بهجا، اینگونه موجز مدیریت کند.»
سبک نوشتاری کیگن نیز مورد تحسین منتقدان قرار گرفته است؛ نثر او به شکل شگفتانگیزی قوی و شفاف است. او لهجه مناسب، نکات ظریف نوشتاری و وزن جملات را در اثر خود لحاظ نموده و با کنترل نبض داستان و قضاوت صحیح، لذت بالایی را نصیب خواننده میکند.
بیل فرلانگ، قهرمان فراموشنشدنی چیزهای کوچکی مثل اینها جهش بزرگ خود را با زنجیرهای از گامهای سنجیده انجام میدهد. ایده ایجاد ژستهای بهظاهر بیاهمیتی که مجموعشان یک زندگی را میسازد و بهزیبایی با نام خانوادگی قهرمان داستان (فرلانگ) همسو میشود. فرلانگ بهمعنای مسافت یکهشتم مایل است؛ مسافتی را که یک گروه کارگر میتوانند بدون استراحت زمینی را شخم بزنند.
هرچند کلر کیگن رمان خود را به زنان و کودکانی تقدیم میکند که در «رختشویخانه مگدالن» (مَجدلیه) ایرلند متحمل رنج و سختی بسیار شدند، او به پناهگاههای وحشتناکی که موسسان کاتولیک رومی در بیشتر سالهای قرن بیستم اداره میکردند و در ظاهر برای اصلاح زنان جوان فریبخورده آنها را میان دیوارهای بلند زندانی نموده بودند، نمیپردازد، بلکه نگاه او به بیل فرلانگ است و جستوجوی دردناک او برای یافتنِ معنا.
رمان اینگونه آغاز میشود: «در اکتبر، درختها به رنگ زرد درآمده بودند. بعد ساعتها را یک ساعت عقب کشیدند و بادهای نوامبر از راه رسیدند و بیوقفه وزیدند و درختها را لخت کردند. در شهر نیوراس، دودکشها دود بیرون میدادند و دود به هوا برمیخاست و در رشتههای دراز مومانندی به آسمان میرفت و بعد در امتداد اسکله پراکنده میشد و خیلی زود رودخانه بارو، که به تیرگی آبجوی سیاه بود، بر اثر باران بالا آمد...»
پیشینه اجتماعی بیل همانند محله کاتولیکی است که در ۱۹۸۵بر شهر نیوراس، شهری کوچک در ایرلند، حاکم است و رستگاری و ظلم را همزمان منعکس میکند. بیل فرلانگ از یک دختر ازدواجنکرده در خانه خانم ویلسون که بیوه پروتستان مهربانی است بهدنیا میآید. او در خانه بزرگ و راحت این زن رشد میکند و با فرهنگ سطح بالا و سخاوت او پرورش مییابد. بااینحال همچون دیگر ساکنان شهر از حقیقت نامشروعبودن خود آگاه است. با وجود این، همه چیزهایی که بیل برای بهدستآوردنشان سخت تلاش کرده، همه آن محبوبیت و مقبولیت خودش و دخترانش که برای سعادتشان آنها را در صومعه مارگارت مقدس، تنها مدرسه مناسب شهر، ثبتنام نموده همهوهمه در عمق وجود بیل هراس عجیبی ایجاد نموده است. بیل از خودش میپرسد آیا تنها وظیفه او در قبال خانواده تامین معاش آنها است؟ همین پرسش ساده زندگی روزمره او را به چالشهای جدید میکشاند.
روایت چیزهای کوچکی مثل اینها را میتوان باخوانیِ فمینیستیِ «سرود کریسمسِ» دیکنز دانست؛ جاییکه زمان و بیزمانی رشتههای اصلی آنرا شکل میدهند. مبارزه بیل در ترغیب جامعه برای قرارگرفتن در برابر این سیستم ظالمانه فارغ از زمان است. نشانههای شومی چون ورود دستهجمعی کلاغها در دسامبر در جستوجوی مُردار و شیرجهزدنشان روی هرچیز خوردنی یا استعاره از داستان سیندرلا و بدرفتاری خواهران زشت، به رمان محتوایی افسانهای میدهد.
نویسنده: ایده برقی
منبع: روزنامۀ آرمان امروز