یک رمان جنایی درخشان!
مروری بر کتاب خشم در هارلم
«در طرفِ برجهای کلیسای ریورساید که بر کنارۀ مرتفع رودخانه هادسون از دل ساختمانهای دانشگاه سربرآورده، رشتهای از پشتبامهای خاکستریرنگ، در درهای آن دورها، منظرۀ پیش رو را مثل امواج سطح دریا آشفته میکند. در زیر این سطح، در دل آبهای گلآلود خانههای اجارهای متفعن، شهری از مردمان سیاه، همچون میلیونها ماهی همجنسخوارِ گرسنه، در تلاطم زندگی پر مخاطرهشان، حریصانه در تکاپویند. دهانهایی نابینا که دل و رودۀ خودشان را میخورند. دستی فرو میبرند و تکهای بیرون میکشند. این هارلم است.»
قطعهی بالا، تصویر کوچکی است که چستر هایمز از محلهی خشمگینِ هارلم توصیف میکند. هایمز در این اثر خواننده را در کوچهپسکوچههای هارلم همراه خود میکشد و او را با شخصیتهای عجیبی آشنا میکند که زندگی روزمرهشان، همانند یک فیلم جناییِ خوشساخت، پرماجراست و جکسون با حماقت بیحدوحصرش، این ماجراها را پررنگتر میکند.
اهمیتی ندارد که شما تا چه اندازه اهل خواندن رمانهای جنایی باشید، خشم در هارلم چنان پرکشش است که میخکوبتان میکند، درگیرتان میکند، به خشم میآیید، میخندید، نمیتوانید کتاب را زمین بگذارید و در این میان ممکن است اشکی هم بریزید.
هایمز، قهرمان داستان را در موقعیتهای عجیبی قرار میدهد که به دست خودش و بر اثر ساده لوح بودنش به وجود آمدهاند. جکسون، کارمندِ سیاه پوستِ مؤسسۀ کفنودفن، برای اینکه پول بیشتری دربیاورد، دست به یک روش ابلهانه میزند. او بهسادگی تحت تأثیر خلافکارهایی قرار میگیرد که ادعای جعل پول دارند؛ آنها میتوانند ده دلار را به صد دلار تبدیل کنند و جکسون آنقدر به آنها اعتماد دارد که تمام پولش را به دست خلافکارها میسپارد و بهاینترتیب وارد ماجرایی میشود که هر لحظهاش نفسگیر است.
بلاهتِ جکسون، بر تمام زندگیاش و حتی بر زندگی اطرافیانش سایه افکنده است. عشق کورکورانهاش به ایمابل، زنی که با کلاهبردارها همدست است، او را در خیابانهای هارلم سرگردان میکند در حالی که هم پلیس و هم جنایتکارانی خطرناک در تعقیبش هستند و او مدام از خداوند و از مسیح کمک میطلبد در حالی که هر لحظه بیشتر در باتلاقی که خودش ساخته فرو میرود!
هایمز موقعیتهای خطرناکی که جکسون در آنها قرار میگیرد را با زبان طنز درهم میآمیزد؛ او با استفاده از این زبان، مسائلی همچون تبعیض نژادی، عشق، خیانت، فقر و بهخصوص مذهب را نقد میکند؛ گولدی، برادر جکسون، یک خلافکار معتاد به هرویین است که از راه اعتقادات مذهبی سفت و سخت مردم هارلم کسب درآمد میکند. او در پوشش راهبهها در شهر رفتوآمد میکند و به این واسطه به راحتی از چنگ پلیس میگریزد. در بخشی از داستان که پلیس به گولدی مشکوک شده میخوانیم:
«یکدفعه گولدی صلیب طلایی را در دهانش گذاشت، بعد آن را به بیرون تف کرد. با لحنی مرموز از کتاب مقدس نقل کرد: «پس آن طومار کوچک را از دست فرشته گرفتم و خوردم.» میدانست که بهترین راه برای گیج کردن پلیسهای سفیدپوست در هارلم این است که بیربط از کتاب مقدس نقل قول کنی.
چشم پلسها از حدقه بیرون زد. در حالی که سعی میکردند جلوی خندهشان را بگیرند، گونههایشان باد افتاد و صورتشان سرخ شد. به نشانۀ احترام دست به کلاه هایشان بردند و ...»
هایمز در این اثر، مفهوم عشق را به گونهای متفاوت به تصویر کشیده؛ عشق مردی ساده لوح به زنی که با خلافکارها همدست است و او تا پایان رمان این مسأله را قبول نمیکند و برای نجات ایمابل به هرکاری دست میزند. در بخشی از رمان که جکسون ماجراهای عجیبی را پشت سر گذاشته می خوانیم:
«به خودش که آمد، نگاهش با نگاه او گره خورده بود، دلش غنج رفت و بیتابی سراپای وجودش را گرفت. آماده بود! کاملاً آماده بود که گلوها را ببرد، جمجمه ها را خرد کند، از دست پلیس فرار کند، نعشکشها را بدزدد، آب گلآلود بخورد، در تنه توخالی درخت زندگی کند و هیچ فرصتی را برای اینکه یکبار دیگر در کنار زن محبوبش باشد از دست ندهد.»
هایمز که خود در سن نوزده سالگی، بعد از سومین قانونشکنیاش، که سرقت از خانۀ یک سفیدپوست بود، به بیست تا بیستوپنج سال حبس در زندان ایالتی اوهایو محکوم شد، در پرداخت شخصیتهای جنایتکار و همچنین پلیسها و کارگاهها، تبحر پیدا کرد. او هفت سال و نیم را در زندان گذراند و در این دوره بود که شروع به نوشتن کرد و سرانجام در سال ۱۹۴۵ اولین رمانش را منتشر کرد؛ کتابی صریح و بیپروا که او را در محافل ادبیِ عمدتاً چپِ آن دوران به شهرت رساند.
او کتاب را به سفارش مارسل دوهامل، نویسندۀ سورئالیستِ رمانهای «سری نوآر» که بعد از جنگ طرفداران زیادی پیدا کرد نوشت و از موفقیت چشمگیر خود متعجب شد. هایمز هرگز به نوشتن داستانهای خوانندهپسند فکر نکرده بود و زمان زیادی را نیز در هارلم نگذرانده بود، همچنین از اینکه تصویری همدلانه از پلیس ارائه دهد بیزار بود اما دوهامل از طرف انتشارات گالیمار پیشپرداخت خوبی به او داده بود و هایمز نوشتن رمان را به عنوان تفنن پذیرفت و همین تفنن، باعث تولید یکی از درخشانترین رمانهای جنایی شد.
این اثر که با همت نشر بیدگل و برگردانِ «مزدک بلوری» منتشر شده، اولین بار با عنوان «ملکۀ احمقها» در فرانسه منتشر شد اما با توجه به درونمایۀ اثر، «خشم در هارلم» عنوانی بود که روی کتاب ماند.
«هارلم که کموبیش در قرن بیستم معروفترین گتوی آفریقاییآمریکایی بود، از نظر اکثر آمریکاییهای سفیدپوستِ آن دوران بیشتر به نوعی افسانه میمانست تا نام یک محل. محلهای که به آشوبهای گاهوبیگاهش معروف بود و شاید خاطرهی محوی از عیاشیها و تفریحات شبانه جذابش، که گرداننگان برنامههای تفریحی حدود بیستسال قبل ترتیب میدادند، در ذهنها باقی گذاشته بود.»
رمانهای هایمز تصویری اصیل از دنیای پنهان هارلم را پیش روی خوانندگانشان گشودهاند، که گوشههایی از آن را میتوان در سینمای سیاهپوست دههی هفتاد دید.
اقتباس سینمایی این اثر به کارگردانی «بیل دوک» ساخته شد اما نسبت به کتاب بسیار ضعیف است؛ این اثر ایمابل را که در بیشتر بخشهای رمان غایب است و جکسون برای یافتن او تلاش میکند به شخصیت اصلی فیلم بدل کرده و با تمام تلاشی که برای گنجاندن زبان طنز هایمز کرده، نتوانسته فیلمی در سطح کتاب بسازد.
نوشتۀ نوا ذاکری، منبع اخبار هنرمند،