سیمینوف گفت: « سالها قبل یک سرمایهگذار بانکی بود که نتونست بچهاش را بفرسته یک مهدکودک درست و حسابی. میگن بچه هه توی مصاحبه ورودی رسوایی به بار آورده و نتونسته نقاشی انگشتی بکشه. بگذریم، پسره که نتونسته بود به مدرسه موردنظر پدر و مادرش بره، مجبور میشه که...که...»
«که چی؟ بگو! من طاقتش را دارم!»
«بذار این جوری برات بگم که وقتی 5 سالش شد مجبور شد بره.... مدرسه دولتی.»
بوریس ایوانوویچ گفت: «اگه واقعیت داشته باشه، پس یعنی خدایی وجود نداره.»
اخبار و مقالات مرتبط با این کتاب: